مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم ، خفقان
من بتنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
باز با شما هستم
این در ها را باز کنید
من بدنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی داد ِ مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند ، چه کسی می آید با من فریاد کند.
"من"
لذت بردم.سرگذشت امروز آدم هاست....................